صفحه ای از عشق را در دل تجسم میکنم
در خیالم بر رخی زیبا تبسم میکنم
مردمان دیوانه ای دانند من را
چون که من گه گاهی تا سحر با شب تکلم میکنم
در کنار چشمه ی جوشان اشک بی کسی
زیر لب شعر حضورش را ترنم میکنم
بر سر مرغ دلم دست نوازش می کشم
چون دلم تنهاست بر او ترحم میکنم
در غروب غربت دل می نشینم روزها
یاد از آن یار پر ناز و تنعم میکنم
چرخ گردون خاک هجران بر سر دل ریخته
روز و شب با خاک تنهایی تیمم میکنم
چشم مولا بین من کور است کور
چون که تنها می شوم با دل میان غصه ها
شکوه از این زندگی پر تالم میکنم
چرخ گردون خاک هجران بر سر دل ریخته
صدای پای یار مهربان از ره می آید
سر اومد غصه ی هجران یار آن مه می آید
عزیزم کی می آیی امان از این جدایی
سرکوی تو غم روی تو زد آتش به جان گل نرگس کجایی
خدا داند که من جز آن صنم یاری ندارم
به غیر از انتظار وصل او کاری ندارم
خدایا پرده بگشا ناز ناز اندازه دارد
بیا ای دلنوازم ناز ناز اندازه دارد
خوش آن روزی که آن رخسار زیبا را ببینم
ز فردوس نگاه دل فریبش گل بچینم
میگن یک خال زیبا بر رخ آن نازنین است
که شاید چشم من آن خال زیبا را ببیند
شنیدم آن کمان ابرو چو من در انتظاره
به درگاه خدا می ناله و راهی نداره
سر اومد عمر من آن دلبر نیومد
دل مجنون صفت ویران شد و لیلا نیومد
دل من هر نفس در عشق او جان می سپارد
مپندارد کسی لیلای من مجنون ندارد
عزیزم کی می آیی امان از این جدایی